سفارش تبلیغ
صبا ویژن
تاریخ : شنبه 93/8/10 | 3:27 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر
تاریخ : شنبه 93/8/10 | 3:27 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر

الَیْتُ اَنْ لا اَنْثَنی
اَمْضی عَلی دین النّبی


 

انا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیِ 
اَحْمی عَیالاتِ اَبیً


بعض از رواه گفته به خدا قسم هرگز ندیدم مردی را که لشکرهای بسیار او را احاطه کرده باشند و یاران و فرزندان او را به جمله کشته باشند و اهلبیت او را محصور و مستأصل ساخته باشند شجاعت و قوی القلب‌تر از امام حسین علیه السلام چه تمام این مصائب در او جمع بود به علاوه تشنگی و کثرت حرارت و بسیاری جراحت و با وجود اینها گرد اضطراب و اضطرار بر دامن وقارش ننشست و به هیچگونه آلایش تزلزل در ساحت وجودش راه نداشت و با اینحال می‌زد و می‌کشت، و گاهی که ابطال رجال بر او حمله می‌کردند و چنان بر ایشان می‌تاخت که ایشان چون گله گرگ دیده می‌رمیدند و از پیش روی آن فرزند شیر خدا می‌گریختند، دیگر باره لشکر گرد هم در می‌آمدند و آن سی هزار نفر پشت با هم می‌دادند و حاضر به جنگ او می‌شدند، پس آن حضرت بر آن لشکر انبوه حمله می‌افکند که مانند جراد منتشر از پیش او متفرق و پراکنده می‌شدند و لختی اطراف او از دشمن تهی می‌گشت. پس از قلب لشکر روی به مرکز خویش می‌نمود و کلمه مبارکه لاحَوْلَ وَلاقُو‌ّهَ اِلاّ بِاللهِ را تلاوت می‌فرمود.


شایسته است در این مقام کلام (جمیز کار کردن) هندوی هندی را در شجاعت امام حسین علیه السلام نقل کنیم:

شیخ مرحوم در لؤلؤ مرجان از این شخص نقل کرده که کتابی در تاریخ چین نوشته به زبان اردو که زبان متعارف حالیه هند است و آنرا چاپ کردند، در جلد دوم در صفحه 111 چون به مناسبتی ذکری از شجاعت شده بود این کلام که عین ترجمه عبارت اوست در آنجا مذکور است:

«چون بهادری و شجاعت رستم مشهور زمانه است لکن مردانی چند گذشته که در مقابلشان نام رستم قابل بیان نیست چنانچه حسین بن علی علیهماالسلام که شجاعتش بر همه شجاعان رتبه تقدم یافته چرا که شخصی که در میان کربلا به ریگ تفته با حالات تشنگی و گرسنگی مردانگی به کار برده باشد به مقابل او نام رستم کسی آرد که از تاریخ واقف نخواهد بود. قلم که را یارا است که حال حسین علیه السلام برنگارد، و زبان که را طاقت که مدح ثابت قدمی هفتاد و دو نفر در مقابله سی هزار فوج شامی خونخوار و شهادت هر یک را چنانچه باید ادا نماید، نازک خیالی کجا اینقدر رسا است که حال و دلهای آنها را تصویر کند که بر سرشان چه پیش آمد از آن زمانی که عمر سعد (ملعون) با ده هزار فوج دور آنها را گرفته تا زمانی که شمر (ملعون) سر اقدس را از تن جدا کرد. مثل مشهور است که دوای یک، دو باشد یعنی از آدم تنها کار برنمی‌آید تا دومی برایش مددکار نباشد. مبالغه بالاتر از آن نیست که در حق کسی گفته شود که فلان کس را دشمن تنگ کرده بودند با وجود آن ثابت قدمی را از دست ندادند. چنانچه از چهار طرف ده هزار فوج یزید بود که بارش نیزه و تیرشان مثل بادهای تیره طوفان ظلمت برانگیخته بودند. دشمن پنجم حرارت آفتاب عرب بود که نظیرش در زیر فلک‌ صورت امکان نپذیرفته، گفته می‌توان شد که تمازت و گرمی عرب غیر از عرب یافت نمی‌تواند شد. دشمن ششم ریگ تفیدة میدان کربلا بود که در تمازت آفتاب شعله زن و مانند خاکستر تنور گرم سوزنده و آتش افکن بوده بلکه دریای قهاری می‌توان گفت که حبابهایش آبله‌های پای بنی فاطمه بودند، واقعی دو دشمن دیگر که از همه ظالمتر یکی تشنگی و دوم گرسنگی مثل همراهی دغاباز ساعتی جدا نبودند، خواهش و آرزوی این دو دشمن همان وقت کم می‌شد که زبانها از تشنگی چاک چاک می‌گردیدند. پس کسانی که در چنین معرکه هزارها کفار را مقابله کرده باشند بهادری و شجاعت برایشان ختم است».

 

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.



تاریخ : شنبه 93/8/10 | 3:26 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر

حسین (ع) و شهادت آن مظلومDescription: http://www.emamhossein.com/images/stories/pic_omoomi/imam-hossein-2-k.jpg

از بعض ارباب مقاتل نقل است که چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام نظر کرد هفتاد و دو تن از یاران و اهلبیت خود را شهید و کشته بر روی زمین دید عازم جهاد گردید، پس به جهت وداع زنها رو به خیمه کرد و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و ندا کرد که ای سکینه، ای فاطمه، ای زینب، ای ام کلثوم. عَلَیْکُنَّ مِنّی السَّلامُ:

وَاَسْکَنَّ مِنهُ الذَّیلَ مُنتجِباتِ
وَ یا کَهْفَ اَهْلِ الْبَیْتِ فی الاْزَماتِ
وَ یا لَیْتَنا لَمْ نَمْتَحِنْ بِحَیات
وَ مَنْ لَلْعُذاری عِنْدَ فَقْدِ وُلاه
زد حلقه گرد او همه چون هاله گرد ماه
وین موکنان بگریه که شد روز ما تباه

 

فَقٌمن وَاَرْسَلنَ الدُّموُعَ تَلَهُفّا
اِلی اَیْنَ یَابْنَ الْمُصْطَفی کوْکَبَ الدُّجی
فَیا لَیْتَنا مِتْنا وَلَمْ نَرَمانَری
فَمَنْ لِلْیَتامی اِذْ تَهَدَّمَ رُکْنُهُمْ
سرگشته بانوان سراپرده عفاف
آن سر زنان به ناله که شد حال ما زبون

پس سکینه عرض کرد یا اَبَه اَسَتَسْلَمْت لِلْمَوتِ ای پدر آیا تن به مرگ داده‌ای؟ فرمود چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یاور و معینی ندارد عرض کرد پس ما را به حرم جدمان بازگردان، حضرت در جواب بدین مثل تمثل جست:

هَیْهاتَ لَوتُرِکَ الْقَطالَنام.

اگر صیاد از مرغ قطا دست بر می‌داشت آن حیوان در آشیانة‌ خود آسوده می‌خفت. کنایت از آنکه این لشکر دست از من برنمی‌دارند، و نمی‌گذارند که شما را به جائی برم، زنها صدا به گریه بلند کردند، حضرت ایشان را ساکت فرمود. و گویند که آن حضرت رو به ام کلثوم نمود و فرمود.

اوُصیکِ یا اُخَیَّه بِنَفْسِکِ خَیْراً وَ اِنّی بارِرٌ اِلی هؤلاءِ الْقَوْم.


    

در اثبات الوصیه است که امام حسین علیه السلام حاضر کرد علی بن الحسین علیه السلام را و آن حضرت بیمار بود پس وصیت فرمود به او به اسم اعظم و مواریث انبیاء علیهم السلام و آگاه نمود او را که علوم و صحف و مصاحف و سلاح را که از مواریث نبوتست نزد ام سلمه رضی الله عنها گذاشته و امر کرده که چون امام زین العابدین علیه السلام برگردد به او سپارد.

در دعوات راوندی از حضرت امام زین العابدین علیه السلام روایت کرده که فرمود پدرم مرا در بر گرفت و به سینه خود چسباند در آن روز که کشته شد وَالدّمآءُ تَغْلی و خونها در بدن مبارکش جوش می‌خورد، و فرمود ای پسر من حفظ کن از من دعائی را که تعلیم فرمود آنرا به من فاطمه صلوات الله علیه و تعلیم فرمود به او رسول خدا صلی الله علیه و آله و تعلیم نمود به آن حضرت جبرئیل از برای حاجت و مهم و اندوه و بلاهای سخت که نازل می‌شود و امر عظیم و دشوار و فرمود بگو:

بِحَقّ یس وَالْقُرانِ الْحَکیمِ وَ بِحَقّ طه وَالْقُرانِ الْعَظیم یا مَنْ یَقْدِرُ عَلی حَوائِج السّائِلینَ یا مَنْ یَعْلَمُ ما فی الضَّمیرِِ یا مُنَفّسَ عَنِ الْمَکروُبینَ یا مُفَرّجَ عَنِ الْمَغْمُومینَ یا ارحِمَ الشَّیْخ الْکبیرِ یا رازِقَ الّطِفْلِ الصَّغیرِ یا مَنْ لایَحْتاجُ اِلَی التَّفْسیرِ صَلّ عَلی مُحًّمَدٍ وَ الِ مُحَّمَدٍ وَ افعَلْ بی کَذا وَ کَذا.

در کافی روایت شده که حضرت امام زین العابدین علیه السلام وقت وفات خویش حضرت امام محمد باقر علیه السلام را به سینه چسبانید و فرمود ای پسر جان من وصیت می‌کنم ترا به آنچه که وصیت کرد به من پدرم هنگامی که وفاتش حاضر شد و فرمود این وصیت را پدرم به من نموده فرمود,

یا بُنّیَّ اِیّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لایَجِدُ عَلَیْکَ ناصِراً اِلاّض اللهُ.

ای پسر جان من بپرهیز از ظلم بر کسی که یاوری و دادرسی ندارد مگر خدا.

راوی گفت پس حضرت سیدالشهداء علیه السلام به نفس نفیس عازم قتال شد. امام زین العابدین علیه السلام چون پدر بزرگوار خود را تنها و بیکس دید با آنکه از ضعف و ناتوانی قدرت برداشتن شمشیر نداشت راه میدان پیش گرفت، ام کلثوم از قفای او ندا در داد که ای نور دیده برگرد، حضرت سجاد علیه السلام فرمود که ای عمه دست از من بردار و بگذار تا پیش روی پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله جهاد کنم، حضرت سیدالشهداء علیه السلام به ام کلثوم فرمود که باز دار او را تا کشته نگردد و زمین از نسل آل محمد علیهم السلام خالی نماند. بالجمله امام حسین علیه السلام در چنین حال از محبت امت دست بازنداشت و همی خواست بلکه تنی چند به راه هدایت درآید و از آن گمراهان روی برتابد. لاجرم ندا در داد که آیا کسی هست که ضرر دشمن را از حرم رسول خدا صلی الله علیه و آله بگرداند؟ آیا خداپرستی هست که در باب ما از خدا بترسد؟ آیا فریادرسی هست که امید ثواب از خدا داشته باشد و به فریاد ما برسد؟ آیا معینی و یاوری هست که به جهت خدا یاری ما کند؟ زنها که صدای نازنینش را شنیدند به جهت مظلومی او صدا را به گریه و عویل بلند کردند.


در کتاب احتجاج مسطور است که حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد پس او را دفن نمود.

طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده که تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت که در کنار او بود پس آن حضرت مسح می‌کرد خون را بر او و می‌گفت: اَلَلّهَمَّ احْکُمْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْم دَعَوْنا لِیَنْصُرُونا فَقَتَلُونا.

پس امر فرمود آوردند حبره‌ای و آن جامه‌ای است یمانی آن را چاک کرد و پوشید پس با شمشیر به سوی کارزار بیرون شد، انتهی. بالجمله چون از کار طفل خویش فارغ شد سوار بر اسب شد و روی به آن منافقان آورد و فرمود:

 

عَنْ‌ ثَوابِ الله رَبّ الثّقَلَیْنِ
حَسَنَ الْخَیرِ کَریمَ الاَبَوَیْنِ
اُحْشُرُوا النَّاس اِلی حَرْبِ الْحُسَیْنَ

 

کَفَرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِبُوا
قَتَلَ الْقَوْمُ عَلِیّاً وَابْنَهُ
حَنَقاً مِنْهُمْ وَ قالُوا اَجْمِعُوا

پس مقابل آن قوم ایستاد و در حالتی که شمشیر خود را برهنه در دست داشت و دست از زندگانی دنیا شسته و یک باره دل به شهادت و لقای خدا بسته و این اشعار را قرائت می‌فرمود:

 

کَفانی بِهذا مُفْخَرًا حینَ اَفْخَرُ
وَ نَحْنُ سِراجُ اللهِ فیِ الْخَلْقِ یَزْهَرُ
وَ عَمّی یُدْعی ذاالْجَناحَیْن جَعْفَرٌ
وَ فینَا الْهًدی وَ‌الْوَحْیُ بِالْخَیْر یُذْکَرُ
نَسُرُّ بِهاذا فی الاَنامِ وَ نَجْهَرُ
بِکَاْس رَسُولِ اللهِ ما لَیْسَ یُنْکَرُ
وَ مُبْغِضُنا یَوْمَ الْقِیامَهِ یَخْسُرُ

 

اَنَا ابْنُ عِلیّ الّطُهْرِ مِنْ‌الِ هاشِمٍ
وَجَدّی رَسُولَ اللهِ اَکْرَمُ مَنْ مَشی
وَ فاطِمَهُ اَمّی مِنْ سُلالَهِ اَحْمَدَ
وَ فینا کِتابُ اللهِ اُنْزِلَ صادِقاً
وَ نَحْنُ اَمانُ اللهِ لِلناسِ کُلّهمْ
وَ نَحْنُ وَلاهُ الْحُوْضِ نَسْقی وُلاتِنا
وَ شیعَتُنا فیِ النّاسِ اَکْرَمُ شیعَهٍ

پس مبارز طلبید و هر که در برابر آن فرزند اسد الله الغالب می‌آمد او را به خاک هلاک می‌افکند تا آنکه کشتار عظیمی نمود و جماعت بسیار از شجاعان و ابطال رجال را به جهنم فرستاد، دیگر کسی جرئت میدان آن حضرت نکرد.

پس آن جناب حمله بر میمنه نمود و فرمود:

وَالْعارُ اَوْلی مِنْ دُخُولِ النّارِ

 

اَلْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ

پس حمله بر مسیره کرد و فرمود:

 



تاریخ : شنبه 93/8/10 | 3:25 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر

برخورد امام حسین(ع) با لشکر حرّ بن یزید ریاحی

Description: فرستادن به ایمیلDescription: چاپDescription: مشاهده در قالب PDF

برخورد امام حسین(ع)  با لشکر حرّ بن یزید ریاحی

آنچه در بین ایشان واقع شده تا رسیدن امام حسین (ع) به کربلا

چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام از بطن عقبه کوچ نمود به منزل شراف (به شیخ نشین) نزول فرمود و چون هنگام سحر شد، امر کرد جوانان را که آب بسیار برداشتند از آنجا روانه گشتند و تا نصف روز راه رفتند. در آن حال مردی از اصحاب آن حضرت گفت الله اکبر حضرت نیز تکبیر گفت و پرسید، مگر چه دیدی که تکبیر گفتی؟ گفت درختان خرمائی از دور دیدم، جمعی از اصحاب گفتند به خدا قسم که ما هرگز در این مکان درخت خرمائی ندیده‌ایم حضرت فرمود پس خوب نگاه کنید تا چه می‌بینید گفتند به خدا سوگند گردنهای اسبان می‌بینیم، آن جناب فرمود که والله من نیز چنین می‌بینم. و چون معلوم فرمود که علامت لشکر است که پیدا شدند به سمت چپ خود به جانب کوهی که در آن حوالی بود و آن را ذوحُسَم می گفتند میل فرمود که اگر اجابت به قتال افتد آن کوه را ملجاء خود نموده و پشت به آن مقاتله نمایند، پس به آن موضع رفتند و خیمه بر پا کرده و نزول نمودند.

و زمانی نگذشت که حر بن یزید ریاحی با هزار سوار نزدیک ایشان رسیدند در شدت گرما در برابر لشکر آن فرزند خیرالبشر صف کشیدند، آن جناب نیز با یاران خود شمشیرهای خود را حمایل کرده و در مقابل ایشان صف بستند، و چون آن منبع کرم و سخاوت در آن خیل ضلالت آثار تشنگی ملاحظه فرمود، به اصحاب و جوانان خود امر نمود که ایشان و اسبهای ایشان را آب دهید. پس آنها ایشان را آب داده و ظروف و طشها را پر از آب می‌نمودند و به نزدیک چهارپایان ایشان می‌بردند و صبر می‌کردند تا سه و چهار و پنج دفعه که آن چهارپایان به حسب عادت سر از آب برداشته و می‌نهادند و چون به نهایت سیراب می‌شدند دیگری را سیراب می‌کردند تا تمام آنها سیراب شدند:

سوار و اسب او گردید سیراب

 

در آن وادی که بودی آب نایاب

علی بن طعان محاربی گفته که من آخر کسی بودم از لشکر حر که آنجا رسیدم و تشنگی بر من و اسبم بسیار غلبه کرده بود، چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام حال عطش من و اسب مرا ملاحظه نمود فرمود به من که اَنخ الرّاوِیَه من مراد آن جناب را نفهمیدم پس گفت یَابنَ الاَخ اَنِخِ الْجَمَل یعنی بخوابان آن شتری که آب بار اوست. پس من شتر را خوابانیدم فرمود به من که آب بیاشام چون خواستم آب بیاشامم آب از دهان مشگ می‌ریخت فرمود که لب مشک را برگردانید و مرا سیراب فرمود.

پس پیوسته حُرّ با آن جناب در مقام موافقت و عدم مخالفت بود تا وقت نماز ظهر داخل شد حضرت حجاج بن مسروق را فرمود که اذان نماز گفت چون وقت اقامت شد جناب سیدالشهداء علیه السلام با ازار و نعلین و رداء بیرون آمد در میان دو لشکر ایستاد و حمد و ثنای حق تعالی به جای آورد، پس فرمود ایها الناس من نیامدم به سوی شما مگر بعد از آنکه نامه‌های متواتر و پیکهای شما پیاپی به من رسیده و نوشته بودید که البته بیا به سوی ما که امامی و پیشوائی نداریم شاید که خدا ما را به واسطه تو بر حق و هدایت مجتمع گردانند، لاجرم بار بستم و به سوی شما شتافتم اکنون اگر بر سر عهد و گفتار خود هستید پیمان خود را تازه کنید و خاطر مرا مطمئن گردانید و اگر از گفتار خود برگشته‌اید و پیمانها را شکسته‌اید و آمدن مرا کارهید من به جای خود بر می‌گردم، پس آن بیوفایان سکوت نموده و جوابی نگفتند.

پس حضرت مؤ‌ذن را فرمود که اقامت نماز گفت، حر را فرمود که می‌خواهی تو هم با لشکر خود نماز کن حر گفت من در عقب شما نماز می‌کنم، پس حضرت پیش ایستاد و هر دو لشکر با آن حضرت نماز کردند، بعد از نماز هر لشکری به جای خود برگشتند و هوا به مثابه‌ای گرم بود که لشکریان عنان اسب خود را گرفته در سایه آن نشسته بودند، پس چون وقت عصر شد حضرت فرمود مهیای کوچ شوند منادی ندای نماز عصر کند، پس حضرت پیش ایستاد و همچنان نماز عصر را ادا کرد و بعد از سلام نماز روی مبارک به جانب آن لشکر کرد و خطبه‌ای ادا نمود و فرمود:

ایهاالناس اگر از خدا بپرهیزید و حق اهل حق را بشناسید خدا از شما بیشتر خوشنود شود، و ما اهل بیت پیغمبر و رسالتیم و سزاوارتریم از این گروه که بناحق دعوی ریاست می‌کنند و در میان شما به جور و عدوان سلوک می‌نمایند، و اگر در ضلالت و جهالت راسخید و رأی شما از آنچه در نامه‌ها به من نوشته‌اید برگشته است باکی نیست بر می‌گردم. حر در جواب گفت به خدا سوگند که من از این نامه‌ها و رسولان که می‌فرمایی به هیچ وجه خبر ندارم.

حضرت عقبه ‌من ‌سمعان را فرمود که بیاور آن خرجین را که نامه‌ها در آنست پس خرجینی مملو از نامه کوفیان آورد و آنها را بیرون ریخت، حر گفت: من نیستم از آنهائی که برای شما نامه نوشته‌اید و ما مأمور شده‌ایم که چون ترا ملاقات کنیم، از تو جدا نشویم تا در کوفه ترا به نزد ابن زیاد ببریم. حضرت در خشم شد و فرمود که مرگ برای تو نزدیکتر است از این اندیشه، پس اصحاب خود را حکم فرمود که سوار شوید پس زنها را سوار نمود و امر نمود اصحاب خود را که حرکت کنید و برگردید، چون خواستند که برگردند حر با لشکر خود سر راه گرفته و طریق مراجعت را حاجز و مانع شدند حضرت با حر خطاب کرد که ثَکَلَتَکَ اُمُّکَ ما تُریدُ مادرت به عزایت بنشیند از ما چه می‌خواهی؟ حر گفت اگر دیگری غیر از نام تو نام مادر مرا می‌برد البته معترض مادر او می‌شدم و جواب او را به همین نحو می‌دادم هر که خواهد باشد اما در حق مادر تو به غیر از تعظیم و تکریم سخنی بر زبان نمی‌توانم آورد، حضرت فرمود که مطلب تو چیست گفت می‌خواهم ترا به نزد امیر عبیدالله ببرم. آن جناب فرمود که من متابعت ترا نمی‌کنم. حر گفت: من نیز دست از تو بر نمی‌دارم و از اینگونه سخنان در میان ایشان به طول انجامید تا آنکه حر گفت من مأمور نشده‌ام که با تو جنگ کنم بلکه مأمورم که از تو مفارقت ننمایم تا ترا به کوفه ببرم الحال که از آمدن به کوفه امتناع می‌نمائی پس راهی را اختیار کن که نه به کوفه منتهی شود و نه ترا به مدینه برگرداند تا من نامه در این باب به پسر زیاد بنویسم تا شاید صورتی رو دهد که من به محاربه چون تو بزرگواری مبتلا نشوم آن جناب از طریق قادسیه و عُذَیب راه بگردانید و میل به دست چپ کرد و روانه شد، و حر نیز با لشکرش همراه شدند و از ناحیه آن حضرت می‌رفتند تا آنکه عُذَیب هجانات رسیدند ناگاه در آنجا چهار نفر را دیدند که از جانب کوفه می‌آیند سوار بر اشترانند و کتل کرده‌اند اسب نافع بن هلال را که نامش کامل است و دلیل ایشان طرماح بن عدی است (بودن این طرماح فرزند عدی بن حاتم معلوم نیست بلکه پدرش عدی دیگر است علی الظاهر) و این جماعت به رکاب امام علیه السلام پیوستند.

حر گفت اینها از اهل کوفه‌اند من ایشان را حبس کرده یا به کوفه بر می‌گردانم، حضرت فرمود اینها انصار من می‌باشند و به منزلة مردمی هستند که با من آمده‌اند و ایشان را چنان حمایت می‌کنم که خویشتن را پس هرگاه با همان قرارداد باقی هستی فبها والا با تو جنگ خواهم کرد. پس حر از تعریض آن جماعت باز ایستاد. حضرت از ایشان احوال مردم کوفه را پرسید. مجمع ابن عبدالله که یک تن از آن جماعت نور رسیده بود گفت اما اشراف مردم پس رشوه‌های بزرگ گرفتند و جوالهای خود را پر کردند، پس ایشان مجتمعند به ظلم و عداوت بر تو و اما باقی مردم را دلها بر هوای تست و شمشیرها بر جفای تو، حضرت فرمود از فرستادة من قیس بن مسهر چه خبر دارید گفتند حصین بن تمیر او را گرفت و به نزد ابن زیاد فرستاد ابن زیاد او را امر کرد که لعن کند بر جناب تو و پدرت، او درود فرستاد بر تو و پدرت و لعنت کرد ابن زیاد و پدرش را و مردم را و مردم را خواند به نصرت تو و خبر داد ایشان را به آمدن تو، پس ابن زیاد امر کرد او را از بالای قصر افکندند و هلاک کردند، امام علیه السلام از شنیدن این خبر اشگ در چشمش گردید و بی‌اختیار فرو ریخت و فرمود:

فَمِنْهُم مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِزُ وَ ما بَدَّلُوا تًبْدیلاً اَلّلهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لَهُمُ الْجَنَّته نُزُلاُ وَ اَجْمَعُ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ فی مُسْتَقَرّ رَحْمَتِکَ وَ غائبِ مَذْخُورِ ثَوابِکَ.

پس طرماح نزدیک حضرت آمد و عرض کرد من در رکاب تو کثرتی نمی‌بینم اگر همین سواران حر آهنگ جنگ ترا نمایند ترا کافی خواهند بود من یک روز پیش از بیرون آمدنم از کوفه به پشت شهر گذشتم اردوئی در آنجا دیدم که این دو چشم من کثرتی مثل آن هرگز در یک زمین ندیده بود، پس سبب آن اجتماع را پرسیدم گفتند می‌خواهند سان به ببیند پس از آن ایشان را به جنگ حسین بفرستد، اینک یابن رسول الله ترا به خدا قسم می‌دهم اگر می‌توانی به کوفه نزدیک مشو به قدر یک وجب و چنانچه معقل و پناهگاهی خواسته باشی که خدا ترا در آنجا از هجوم دشمن نگاه دارد تا صلاح وقت به دست آید، اینک قدم رنجه دار که ترا در این کوه اجا که منزل برخی از بطون قبیله طی است فرود آورم و از اجا و کوه سلمی بیست هزار مرد شمشیرزن از قبیله طی در رکاب تو حاضر سازم که در مقابل تو شمشیر بزنند، به خدا سوگند که هر وقت از ملوک غسان و سلاطین حمیر و نعمان بن منذر و لشکر عرب و عجم حمله بر ما وارد آمده است ما قبیله طی به همین کوه اجا پناهیده‌ایم و از احدی آسیب ندیده‌ایم، حضرت فرمود جَزاکَ اللهُ وَ قَومَکَ خَیْراً ای طرماح میانه ما و این قوم مقاله گذشته است که ما را از این راه قدرت انصراف نیست و نمی‌دانیم که احوال آینده ما را به چه کار می‌داد. و طرماح بن عدی در آن وقت برای اهل خود آذوقه و خواربار می‌برد پس حضرت را بدرود نمود و وعده کرد که بار خویش به خانه برساند و برای نصرت امام علیه السلام باز گردد و چنین کرد ولی وقتی که به همین عذیب هجانات رسید سماعه بن بدر را ملاقات کرد او خبر شهادت امام را به طرماح داد طرماح برگشت.

و بالجمله حضرت از عذیب هجانات سیر کرد تا به قصر بنی مقاتل رسید و در آنجا نزول اجلال فرمود پس ناگه حضرت نظرش به خیمه‌ای افتاد پرسید این خیمه کیست گفتند از عبیدالله بن حر جعفی است فرمود او را به سوی من بطلبید، چون پیک آن حضرت به سوی او رفت و او را به نزد حضرت طلبید عبیدالله گفت اَنّآللهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ به خدا قسم که من از کوفه بیرون نیامدم مگر به سبب آنکه مبادا حسین داخل کوفه شود و من در آنجا باشم به خدا سوگند که می‌خواهم او را مرا نبیند و من او را نبینم، رسول آن حضرت برگشت و سخنان آن محروم از سعادت را نقل کرد حضرت خود برخاست و به نزد عبیدالله رفت و بر او سلام کرد و نزد او نشست و او را به نصرت خود دعوت کرد، عبیدالله همان کلمات سابق را گفت و استقاله کرد از دعوت آن حضرت، حضرت فرمود پس اگر یاری ما نخواهی کرد پس بپرهیز از خدا و در صدد قتال من بر میا به خدا قسم است که هر که استغاثه و مظلومیت ما را بشنود و یاری ما ننماید البته خدا او را هلاک خواهد کرد، آن مرد گفت انشاءالله تعالی چنین نخواهد شد، پس حضرت برخاست و به منزل خود برگشت، و چون آخر شب شد جوانان خویش را امر کرد و آب بردارند و از آنجا کوچ کنند.

پس از قصر بنی مقاتل روانه شدند، عقبه بن سمعان گفت که ما یک ساعتی راه رفتیم که آن حضرت را بر روی اسب خواب ربود پس بیدار شد و می‌گفت اِنّآ للهِ وَ اِنّا اِلَیْهِ راجِعُونَ وَ الْحَمدُاللهِ رَبّ الْعالَمینَ و این کلمات را دو دفعه یا سه دفعه مکرر فرمودند، پس فرزند آن حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام رو کرد به آن حضرت و سبب گفتن این کلمات را پرسید حضرت فرمود که ای پسر جان من، مرا خواب برد و در آن حال دیدم مردی را که سوار است و می‌گوید که این قوم همی روند و مرگ به سوی ایشان همی رود، دانستم که خبر مرگ ما را می‌دهد، حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام گفت ای پدر بزرگوار خدا روز بد نصیب شما نفرماید، آیا مگر ما بر حق نیستم فرمود بلی ما بر حقیم، عرض کرد، پس ما چه باک داریم از مردن در حالی که بر حق باشیم؟ حضرت او را دعای خیر کرد، پس چون صبح شد پیاده شدند و نماز صبح را ادا کردند و به تعجیل سوار شدند، پس حضرت اصحاب خود را به دست چپ میل می‌داد و می‌خواست آنها را از لشکر متفرق سازد و آنها می‌آمدند و ممانعت می‌نمودند و می‌خواستند لشکر آن حضرت را به طرف کوفه کوچ دهند و آنها امتناع می‌نمودند و پیوسته با این حال بودند تا در حدود نینوا به زمین کربلا رسیدند، در این حال دیدند که سواری از جانب کوفه نمودار شد که کمانی بر دوش افکنده و به تعجیل می‌آید آن دو لشکر ایستادند به انتظار آن سوار چون نزدیک شد بر حضرت سلام نکرد و نزد حر رفت و بر او و اصحاب او سلام کرد و نامه‌ای به او داد که ابن زیاد (ملعون) برای او نوشته بود، چون حر نامه را گشود دید نوشته است:

اما بعد پس کار را بر حسین تنگ گردان در هنگامی که پیک من به سوی تو رسد او را میاور مگر در بیابانی که آبادانی و آب در او نایاب باشد، و من امر کرده‌ام پیک خود ر که از تو مفارقت نکند تا آنجا انجام این امر داده و خبرش را به من برساند. پس حر نامه را برای حضرت و اصحابش قرائت کرد و در همان موضع که زمین بی‌آب و آبادانی بود راه را بر ‌آن حضرت سخت گرفت و امر به نزول نمود. حضرت فرمود، بگذار ما را که در این قریه‌های نزدیک که نینوا یا غاضریه یا قریه دیگر که محل آب و آبادانی است فرود آئیم، حر گفت به خدا قسم که مخالفت حکم ابن زیاد نمی‌توانم نمود با بودن این رسول که بر من گماشته و دیده‌بان قرار داده است.

زهیر بن القین گفت یابن رسول الله دستوری دهید که ما با ایشان مقاتله کنیم که جنگ با این قوم در این وقت آسان‌تر است از جنگ با لشکرهای بیحد و احصا که بعد از این خواهند آمد، حضرت فرمود که من کراهت دارم از آنکه ابتدا به قتال ایشان کنم پس در آنجا فرود آمدند و سرادق عصمت و جلالت را برای اهل بیت رسالت برپا کردند، و این در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام بود. و سید بن طاوس نقل کرده که نامه و رسول ابن زیاد در عذیب هجانات به حر رسید و چون حر به موجب نامه امر را بر جناب امام حسین علیه السلام تضییق کرد حضرت اصحاب خود را جمع نمود و در میان ایشان بپا خاست و خطبه‌ای در نهایت فصاحت و بلاغت مشتمل بر حمد و ثنای الهی ادا نموده پس فرمود همانا کار ما به اینجا رسیده که می‌بینید و دنیا از ما رو گردانیده و جرعه زندگانی به آخر رسیده و مردم دست از حق برداشته‌اند و بر باطل جمع شده‌اند هر که ایمان به خدا و روز جزا دارد باید که از دنیا روی برتابد و مشتاق لقای پروردگار خود گردد زیرا که شهادت در راه حق مورث سعادت ابدی است، و زندگی با ستمکاران و استیلای ایشان بر مؤمنان بجز محنت و عنا ثمری ندارد.

پس زهیر بن القین برخاست و گفت شنیدیم فرمایش شما را یابن رسول الله ما در مقام شما چنانیم اگر برای ما باقی و دائم باشد هر آینه خواهیم نمود بر او کشته شدن با ترا. و نافع بن هلال برخاست و گفت به خدا قسم که ما از کشته شدن در راه خدا کراهت نداریم و در طریق خود ثابت و با بصیرتیم و دوستی می‌کنیم و با دوستان تو و دشمنی می‌کنیم با دشمنان تو. پس بریربن خضیر برخاست و گفت به خدا قسم یابن رسول الله که این منتی است از حق تعالی بر ما که در پیش روی تو جهاد کنیم و اعضای ما در راه تو پاره پاره شود پس جد تو شفاعت کند مارا در روز جزا.

 

 



تاریخ : شنبه 93/8/10 | 3:17 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر

کلمه "ازلام "و "انصاب "در قرآن که مى فرماید انماالخمرو المیسر و الانصاب و الازلام‏رجس ... به چه معناى است؟ 

ازلام:تیرهاى چوبى بوده است که با آن نوعى عمل قمار انجام مى‏ دادند. البته عمل قماربازى با آن‏ها نیز، «ازلام» گفته مى‏ شود. آنچه آیه شریفه به آن اشاره دارد، همان عمل قمار با انداختن تیرها است، به این صورت که ده نفر با شرطبندى شترى را تهیه و نحر مى‏کردند. سپس ده چوبه تیر - که روى هفت عدد آنها کلمه «برنده» و روى سه تاى دیگر کلمه «بازنده» نوشته شده بود - در کیسه‏اى مى‏ریختند و آنها را به نام یک یک آن ده نفر، از کیسه بیرون مى‏آوردند. هفت چوبه برنده به نام هر کس مى‏افتاد، بدون پرداختن وجه، سهم معینى از گوشت را برمى‏داشت؛ ولى سه نفرى که تیرهاى بازنده را دریافت داشته بودند، باید هر کدام یک سوم قیمت حیوان را مى‏پرداختند، بدون این که سهمى از گوشت داشته باشند. 
      به خوبى روشن است که این مسأله، هیچ ربطى به تفأل به قرآن ندارد؛ زیرا عمل یاد شده نوعى بهره‏ورى مادى از طریق قمار است؛ در حالى که در تفأل به قرآن، چنین عنصرى وجود ندارد و از این طریق شخص به مال دیگران چنگ‏اندازى نمى‏ کند؛ بلکه صرفاً نوعى استخبار و طلب آگاهى نسبت به موضوع مورد نظر مى‏ کند.

انصاب: جمع نُصُب، هر چیزى است که براى هدفى معین، چون پرستش، راهنمایى افراد، ترساندن و فرارى دادن حیوانات، تقرب جستن به خدا و مانند آن نصب مى‌شود.نُصُب جمع نصیب یا نصیبه هر چیزى جز خداى متعالى است که پرستش مى‌شود.
انصاب در اصطلاح در دو معنا به‌کار رفته است: 1. سنگهایى که در دوران جاهلیت پیرامون کعبه نصب مى‌شد تا با تکریم آنها و قربانى کردن براى آنها به بتها تقرب جویند. گاه این سنگها را به دلخواه با سنگهاى بهتر عوض مى‌کردندو شمار آنها را 360 تخته گفته‌اند.2. سنگها یا هر چیز دیگرى که مورد پرستش قرار مى‌گرفت. مشرکان این سنگها را با خود حمل مى‌کردند و هرگاه سنگ بهترى مى‌یافتند سنگ پیشین را رها مى‌کردند.
تفاوت انصاب با «اوثان» و «اصنام» که مشرکان آنها را نیز مى‌پرستیدند این است که اوثان از سنگ و چوب ساخته مى‌شد و داراى پیکره بود؛ اما صورت نداشت. اصنام با چوب یا سنگهاى گرانبها یا جواهرات معدنى ساخته مى‌شد و براى آن پیکره و صورت مى‌تراشیدند و به جواهرات و فلزات گرانبها مى‌آراستند؛ ولى انصاب بدون صورت و پیکره بوده و یا خود پرستش مى‌شد یا مقابل اصنام قرار مى‌گرفت و خون قربانى بر آن ریخته مى‌شد.

 

 

 



تاریخ : شنبه 93/8/10 | 2:59 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر

در روز، هفته، دو هفته، روز تعطیل، روزهایی که مدرسه می‌رویم و... چند ساعت درس بخوانیم؟ چه‌طور برنامه‌ی شخصی قابل اجرا داشته باشیم؟ و ...

این سؤالات برای همه‌ی دانش‌آموزان اهمیت پیدا کرده و حتی باعث شده هنگام بررسی کارنامه و نتایج آزمون‌ها همیشه مقدار ساعات مطالعاتی خود را ملاک ارزیابی قرار دهند.

اگر خودتان را بشناسید و از توانایی‌های خود آگاهی داشته باشید به‌راحتی می‌توانید حداکثر توان مطالعه و حداکثر زمان مطالعه‌ی خود را کشف کنید.

راهکار دانش‌آموزی با تراز بالا که میانگین ساعت مطالعه‌ی او با وجود بالا نبودن، باکیفیت شده است:

 

سارا مدتی بود هر روز برای خودش برنامه می‌نوشت و حتی ساعت دقیق آغاز و پایان را مشخص می‌کرد ولی همیشه با مشکل نرسیدن به برخی درس‌ها مواجه بود تا این‌که به پیشنهاد دوستش نوشتن دفتر برنامه‌ریزی را هدفمند و قابل استناد کرد. سارا مدتی بدون نوشتن برنامه‌ی ساعتی شروع به درس خواندن و مطالعه‌ی درس‌هایش کرد و موبه‌مو آن‌ها را در دفتر برنامه‌ریزی‌اش نوشت.  حالا سارا به کمک داشته‌هایش و ایرادهای مطالعاتی خود یک برنامه‌ی شخصی به کمک دفتر برنامه‌ریزی نوشته که مو لای درزش نمی‌رود (کاری ندارد به امتحان کردنش می‌ارزد!) 



تاریخ : شنبه 93/8/10 | 2:50 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر

برای ارتقای معدل کار‏های زیادی می‏توان انجام داد؛ اما تجربه‌ی افراد موفق نشان می‏دهد که اگر کار‏های زیر را دنبال کنید، قطعاً نمره‌ی بالاتری را به دست می‏آورید:

 1-      کلاس‏های غیر درسی را محدود کنید.

در کلاس‌های غیر درسی خود زیاده‌روی نکنید؛ چون وقت کم‌تری دارید که روی درس‌های مدرسه متمرکز شوید. پس بیش‏ترین انرژی‌تان را روی درس خواندن متمرکز سازید.

2-      راز کسب نمره با علاقه و خوب خواندن است.

دانش‌آموزانی که با بی‌علاقگی و برای خشنودی دیگران درس می‌خوانند، برای رفع تکلیف تلاش می‏کنند. مطمئنا ًدر این نوع درس خواندن، شور و کیفیتی وجود ندارد؛ ولی اگر برای موفقیت بیش‌تر خودتان، خوب درس بخوانید، در تحصیل و کسب نمره موفق می‏شوید.

3-      برای خوب خواندن باید به کتاب درسی مسلط شوید.

همه‌ی مطالب به ویژه درس‌های اختصاصی را به طور مفهومی و دقیق بخوانید. تمام فعالیت‏ها، بیش‌تر بدانیم، زیرنویس شکل‏ها، پاورقی‏ها و پرسش‏های انتهای هر فصل کتاب درسی را به دقت پاسخ دهید.

پس از مطالعه‌ی مفهومی و حل تمرینات کتاب درسی، از نکاتی که خواندید یادداشت‌برداری کنید. سپس برای تمرینات مفهومی بیش‏تر از کتاب‏های کمک‌آموزشی استفاده کنید.

 

در مرحله‌ی آخر برای تسلط بیش‏تر بر مطالب می‏توانید از تست استفاده کنید؛ ولی راه‌حل تستی را جایگزین راه‌حل تشریحی برای موفقیت در امتحانات نکنید. حل تست بیش‏تر یک اندوخته برای کنکور سال بعد است.



تاریخ : شنبه 93/8/10 | 2:48 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر

به تساوی زیر نگاه کنید :

 

بله 81 برابر است با توان دوم ِ مجموع ارقامش.

آیا اعداد دیگری با این ویژگی وجود دارند؟

به عدد زیر نیز توجه کنید :

 

ریاضی سرا    www.riazisara.ir

حتما ً شگفت زده شده اید !

در این قسمت می خواهیم اعدادی را معرفی کنیم که این اعداد با توانی از مجموع ِ ارقامشان برابرند. البته در این میان، اعداد یک رقمی با مجموع ارقامشان به توان 1 برابند و از آن ها چشم پوشی می کنیم. یافتن اعداد کوچک با این ویژگی کار ساده ای است اما یافتن اعداد بزرگتر بسیار مشکل و زمان بر خواهد بود. در جدول زیر تعدادی از این اعداد را به نمایش در آورده ایم . ببینید و لذت ببرید :


ریاضی سرا     www.riazisara.ir

=

      عدد

92

=

81

83

=

512

173

=

4913

183

=

5832

263

=

17576

273

=

19683

74

=

2401

224

=

234256

254

=

390625

284

=

614656

364

=

1679616

285

=

17210368

355

=

52521875

365

=

60466176

465

=

205962976

186

=

34012224

456

=

8303765625

546

=

24794911296

646

=

68719476736

187

=

612220032

277

=

10460353203

317

=

27512614111

347

=

52523350144

437

=

271818611107

537

=

1174711139837

587

=

2207984167552

687

=

6722988818432

468

=

20047612231936

548

=

72301961339136

638

=

248155780267521



تاریخ : چهارشنبه 93/8/7 | 6:5 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر

به تساوی زیر نگاه کنید :

 

بله 81 برابر است با توان دوم ِ مجموع ارقامش.

آیا اعداد دیگری با این ویژگی وجود دارند؟

به عدد زیر نیز توجه کنید :

 

ریاضی سرا    www.riazisara.ir

حتما ً شگفت زده شده اید !

در این قسمت می خواهیم اعدادی را معرفی کنیم که این اعداد با توانی از مجموع ِ ارقامشان برابرند. البته در این میان، اعداد یک رقمی با مجموع ارقامشان به توان 1 برابند و از آن ها چشم پوشی می کنیم. یافتن اعداد کوچک با این ویژگی کار ساده ای است اما یافتن اعداد بزرگتر بسیار مشکل و زمان بر خواهد بود. در جدول زیر تعدادی از این اعداد را به نمایش در آورده ایم . ببینید و لذت ببرید :


ریاضی سرا     www.riazisara.ir

=

      عدد

92

=

81

83

=

512

173

=

4913

183

=

5832

263

=

17576

273

=

19683

74

=

2401

224

=

234256

254

=

390625

284

=

614656

364

=

1679616

285

=

17210368

355

=

52521875

365

=

60466176

465

=

205962976

186

=

34012224

456

=

8303765625

546

=

24794911296

646

=

68719476736

187

=

612220032

277

=

10460353203

317

=

27512614111

347

=

52523350144

437

=

271818611107

537

=

1174711139837

587

=

2207984167552

687

=

6722988818432

468

=

20047612231936

548

=

72301961339136

638

=

248155780267521



تاریخ : چهارشنبه 93/8/7 | 6:5 عصر | نویسنده : امیر اخلاصی نیا | نظر
مطالب جدید تر مطالب قدیمی تر

  • paper | خرید بک لینک | میله